تا زمانی که شاهد برخی بی عدالتی ها باشیم
زندگی یک تراژدی است !
هر قوم و ملتی از قدیم الایام ماههای مخصوص به خود را
داشتهاند و قوم بلوچ نیز یکی از این اقوام است که ماههای مخصوص به خود را
دارد و اینکه تعدادی از ماههای آن مشابه زبان فارسی است دلیل بر اقتباس
آنها از فارسی نیست، چرا که این دو قوم هر دو ریشه آریایی دارند و اشتراک
واژگان و کلمات در این دو قوم مشتق از زبان پهلوی است که زبان مشترک
ایرانیها بوده است.
اسامی ماهها که در بین بلوچهای منطقه سراوان رایج هستند بدین قرارند:
1. مهرگان Mehregan معادل فروردین:
زمانی که هوای خوب و معتدل ناگهان به مدت سه روز سرد میشود و با توجه به
ضرب المثل بلوچی برای زمان شروع این ماه «تی توک که ارهنارو، شنک ار
تلارو» منظور موقعی است که درخت انار شروع به شکوفه دادن کرده و بزهای کوهی
میزایند. این زمان بدترین موقع برای شکار است، چرا که باعث میشود شکارها
بوی شکارچیان را احساس و فرار کنند.
2. زرد بهار Zard bahar معادل اردیبهشت: موقع گرایش سبزههای اوایل بهار به زرد
3. گدگ ترک Gadag Terakk معادل خرداد: وقتی که پوست بادامهای کوهی شروع به ترکیدن کرده و میافتد.
4. هادر Hader معادل تیر: موقع رفتن عشایر به شهر برای جمعآوری خرما و وزش باد لوار که باد گرمی است و باعث پخته شدن خرماهای نارس میشود.
5. هامین Hameyn معادل مرداد: موقع رسیدن خرماها
6. ایرهت یه بهبو Eyraht Ya bohbo معادل شهریور: موقع جمعآوری خرما
7. بهشت Bahest معادل مهر: موقع شخم زدن زمین برای کاشت جو و گندم
8. وردارک Wardarok معادل آبان: موقع برگ ریزان
9. مزرء Mazra معادل آذر: موقع شروع سردی
10. دی Day معادل دی: موقع شروع چله زمستان
11. مردار Mordar معادل بهمن: موقعی که درختان خشکیده بر اثر سرمای شدید چله زمستان به صورت مرده معلوم میشوند.
12. شهریرSahreyr معادل اسفند: موقعی که شدت سردی هوا پایین آمده و هوا مطبوع و دلانگیز می گردد.
از دور می آمدم گرما و حرارتش را حس میکردم حرارتی که در تمام روزنه های پوستی ام نفوذ کرده و مرا به سجده ی خود دراورده....تک درختانی عظیم ک فقط خدا حوصله ی درست کردنشان را دارد.. بویش را استشمام میکنم بوی خون گرمی مردم بلوچستان و بوی تمام غذا های لذیذی ک ادمی را مدهوش میکند...آری اینجا بلوچستان است با مردمانی خونگرم و مهربان ....پیرمرد تنهای سالخورده ایی را در زیر نخلی عظیم دیدم ک انگار تمام لذت زندگی اش در پیچیدن همین یک (سُند ) خلاصه شده است...کمی آن طرف تر بچه های پا برهنه با یک توپ پلاستیکه چند لایه ای را دیدم که در لا ب لای سنگ های نوک تیز بازی می کنند...گویی هیچ کس و چیز مانع رسیدن به هدفشان نمی شوند... کمی آن طرف تر خودم را دیدم که در حال سجده کردن خداوند بودم... از خدا بابت خلق بلوچستان سپاسگذارم....
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها !
مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست
گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !
او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...
یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...
که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است
او خدایست که همواره مرا می خواهد
او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند ...