بلوچ الف

بلوچستان سرزمین مهر دیار یکرنگی و پر رنگی

۳۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

به خودآ


برای کسی که میفهمد 

هیچ توضیحی لازم نیست و

برای کسی که نمیفهمد

هر توضیحی اضافه است


آنانکه میفهمند

عذاب میکِشند و

آنانکه نمیفهمند

عذاب می دهند


مهم نیست که چه مدرکی دارید

مهم اینه که چه درکی دارید

..

  ۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۰۸ ۲۰ دیدگاه   ۵
علیــ ـرضا

زنگ انشاء

زنگ انشا

موضوع : 

تابستان خود را چگونه گذراندید ؟ 


  ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۳۲ ۲۱ دیدگاه   ۲
علیــ ـرضا

فصل دیدار من و تو

Sawan Aaya Haiخواننده Arijit Singh

 

 


باران عشقت را بر من ببار که
فصل بارانهای موسمی فرار رسیده

فصل دیدار من و تو فرا رسیده

باران عشقت را بر من ببار که
فصل بارانهای موسمی فرار رسیده

فصل دیدار من و تو فرا رسیده

میخوام تو رو از همه پنهان کنم و
تو را در آغوش بکشم

و در عشق تو تمام
حد و مرزها رو زیرپا بذارم

اولین باره که به این شدت
عاشق کسی میشم

چرا نمیتونم ، حتی یک لحظه جدا بودن
 از تو رو تحمل کنم؟

چرا هر روز خودت رو
در نفسهای من جای نمیدی؟

بیا در برم تا عشقی
وافر رو نثارت کنم

چون در انتظار تو
شبهای زیادی رو سپری کردم

 آخه چجوری احساساتم رو
برای تو توصیف کنم؟

من تو رو بیشتر از خودم
دوست دارم

همه رو رها کن و بیا
که فصل بارانهای موسمی فرا رسیده

و فصل دیدار من و تو فرا رسیده

میخوام تو رو از همه پنهان کنم و
تو را در آغوش بکشم

و در عشق تو تمام
حد و مرزها رو زیرپا بذارم

اولین باره که به این شدت
عاشق کسی میشم

باران عشقت را بر من ببار که
فصل بارانهای موسمی فرار رسیده

فصل دیدار من و تو فرا رسیده

دریافت

امیدوارم خوشتون بیاد 😊
#بدون_مخاطبه خخخ
#مدیونید اگه فکر بد کنید .
 
لینک یوتیوب هم اضافه شد یکم از لحاظ شرعی مواظب باشید خخ
  ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۷ ۱۴ دیدگاه   ۶
علیــ ـرضا

خسته می‌شوند ، گریه می کنند

شاید برای بزرگ شدن زود بود .

شاید باید کوچک میماندیم 

تا 20سالگی ....

تا 30سالگی ...

تا 60سالگی اصلا...

کوچک می ماندیم وزندگی می کردیم 

مثل 4سالگی موقع دروغ گفتن خنده مان می گرفت 

دویدنمان از سر شوق بود 

وگریه هایمان بخاطر افتادن بستنی 

دردها با بوسه ی پدر آرام واشک ها روی دامن مادر خشک میشد ..

ما قد کشیدیم ٬

ولی ما بزرگ نشده باشیم 

وهنوز خیلی کوچک بودیم که پلکی زدیم ودیدیم وسط یک مسابقه بزرگیم ٬

آدم های را دیدم که می دوند ٬خسته می شوند ٬گریه می کنند ٬

هل می دهند ٬زمین می خورند ٬،بلند می شوند ٬باز می دوند می دوند ومی روند ....

تازه داشتیم آدم ها را نگاه می کردیم 

تازه می خواستم بپرسیم اسم مسابقه چیست ؟چرا باید بدوییم ؟اگر ندویم چه میشود؟

تازه می خواستیم بند کفش هایمان را سفت کنیم ....

که یک نفر ٬،دو نفر ٬ده نفر لگدمان کردند ورد شدند ٬وقتی که خوب له شدیم ؛نفر هزارم قبل از آن که از روی مان رد شود ٬یقه مان را گرفت ٬بلندمان کرد وگفت :"پاشو ....زندگیه ....باید بدویی ..." خدا خیر بدهد نفر هزارم را ....

ما می دویم ....

با کفش هایی که هنوز بندش باز است

  ۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۵۶ ۱۷ دیدگاه   ۱
علیــ ـرضا

خوشگل شدی

خوشگل کی بودی تو 😑

  ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۵۷ ۲۰ دیدگاه   ۱
علیــ ـرضا