بلوچ الف

بلوچستان سرزمین مهر دیار یکرنگی و پر رنگی

۲۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

عشق یعنی

عشق یعنی لحظه های کودکی!" عشق یعنی وسعت نگاه تو
عشق یعنی صورت و چشای تو

عشق یعنی با تو هم صحبت شدن
عشق یعنی هم مسیر هم شدن

عشق یعنی بوی یاس و بوی رز
عشق یعنی عشق ماهیها به حوض

عشق یعنی سبزه و یعنی سرور
عشق یعنی پاکی دل، از غرور

عشق یعنی بحث های شوخکی
عشق یعنی لحظه های کودکی

عشق یعنی صبح زود بیدار شدن
عشق یعنی بی مداد غم دار شدن

عشق یعنی یک صدا فریاد زدن
بی دلیل بر سر هم هی داد زدن عشق یعنی  بچگیم، یعنی  قدیم
عشق یعنی لحظه های  کودکیم

  ۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۰۴ ۶ دیدگاه   ۱
علیــ ـرضا

سمبوسه

جهت بازی با روح و روان شما در این ایام 😂😂😂(سمبوسه)

  ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۵۹ ۹ دیدگاه   ۰
علیــ ـرضا

خدای من


خدای من
.
گفتم : خدای من 🙏
.
دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پُر از دغدغه دیروز بود و هراس فردا ...
.
بر شانه های صبورت بگذارم
.
آرام برایت بگویم و بِگِرْیَم
.
در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
.
گفت : عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی...
.
که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی
.
من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تواینگونه هستی …
.
من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ...
.
با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
.
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بِگِرْیَم ؟
.
گفت : عزیز تر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید ، عروج می کند ...
.
اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم ...
.
از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ...
.
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.
.
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشت
.
گفت : بارها صدایت کردم ...
.
آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ...
.
تو هرگز گوش نکردی
.
و ...
.
آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز تر از هر چه هست از این راه نرو ...
.
نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.
.
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
.
گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ...
.
چیزی نگفتی ...
.
پناهت دادم تا صدایم کنی ...
.
چیزی نگفتی ...
.
بارها گل برایت فرستادم ...
.
کلامی نگفتی ...
.
می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی ...
.
آخر تو بنده ی من بودی ...
.
چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی .
.
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نَراندی ؟
.
گفت : اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ...
.
تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ...
.
من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی ...
.
وگرنه همان بار اول شفایت می دادم.
.
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست_دارمت …
.
گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت…
.
.
.
دلیل تنهاییم را تازه فهمیدم
.
وقتی محبت کردم و تنها شدم
.
وقتی دوست داشتم و تنها ماندم
.
دانستم که باید تنها شد و تنها ماند تا ...
.
خدا
.
را فهمید …
.
.
🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸🍃🍃

  ۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۵۵ ۷ دیدگاه   ۱
علیــ ـرضا

روز خوب


روز خوبی داشته باشید ✔

  ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۵۲ ۶ دیدگاه   ۰
علیــ ـرضا

دودپتی


✔ دودپتی ☕🍵

  ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۴۹ ۱۰ دیدگاه   ۲
علیــ ـرضا